نامه به کلیسای اسمیرنا

 

نامه به هفت کلیسا

نامه به کلیسای اسمیرنا

مکاشفه، سر هفت کلیسا

اسمیرنا یا ازمیر جدید، یک شهر بندری در ساحل غربی ترکیه می‌باشد که در حدود هشتاد کیلومتری شمال شهر افسس قرار دارد. این شهر در گذشته یکی از شهرهای ایالت آسیا ( واقع در ترکیه امروزی ) بوده.

در قرن اوّل میلادی، اسمیرنا یکی از شهرهای بسیار زیبا و ثروتمند بود که از مراکز علمی و فرهنگی منطقه نیز محسوب می‌شده. شراب این شهر بسیار شهرت داشته و موجب رونق بازارهای آن بوده.

به لحاظ فضای خاص سیاسی، و فشارهای امپراطوری روم، این شهر پر بوده از معابد بت پرستانه، تا به حدی که یکی از خیابانهای معروف آن با نام"خیابان طلایی"چند معبد زیبا و بزرگ را در خود جا داده بود، که مهم‌ترین آن معبد"آپولو"نام داشت.

در سالهای 81 تا 96 میلادی که دوران حکومت"تیتوس فلاویوس دومیتیانوس" بود، او خود را خدا معرّفی کرد و به مردم حکم نمود تا او را بپرستند. مردم نیز به خاطر فضای سنگین سیاسی و فشارهای بی‌رحمانة دومیتیانوس برای نشان دادن خود به امپراطوری روم، او را خداوند می‌خواندند. در زمان امپراطوری او بود که یوحنّای رسول به جزیرة پطمس تبعید شد.

در همان قرن اوّل میلادی، پرستش امپراطور روم نشان وفاداری به او بوده. پس وقتی که مردم به هم می‌رسیدند، به عوض سلام کردن، می‌گفتند:"قیصر خداوند است". حال تصوّر کنید، وقتی مسیحیان با غیرت این شهر در جواب چنین جمله‌ای می‌گفتند: "عیسی مسیح خداوند است"چه پیامدهای وحشتناکی برای آنان داشت.

مورّخان گواهی می‌دهند که این واکنش و پاسخ مسیحیان، از سوی امپراطور روم شدیداً سرکوب می‌گردید. شواهد تاریخی نشان می‌دهند که دومیتیانوس بسیار نسبت به مسیحیان و یهودیان شکّاک بوده و می‌پنداشت آنان در دربار او رخنه کرده‌اند، لذا تنها راه حل امپراطوری روم را در نابودی مسیحیّت و حذف آنان از صفحه روزگار می‌دانست.

مورّخین قرن اوّل میلادی مانند یوسفوس، تاسیتوس، پلینی، فلاویوس، تالوس، لوسیان، فلگون و ... گزارش دادند که در قرن اوّل میلادی، مردم از همة اقشارِ شهر، مسیح را همچون خدا پرستش می‌کردند. این مورّخان علّت جفا و اعدام مسیحیان توسّط حکومت روم را، اعتقاد آنان به الوهیّت خداوند عیسی مسیح اعلام کرده‌اند. این وضعیّت بعد از دومیتیانوس همچنان ادامه داشت. در حدود سال 155 میلادی، پولیکارپ که اسقف کلیسای اسمیرنا بود، چون نخواست مسیح را انکار کند در این شهر به شهادت رسید.

حال با توجّه به این شرح بسیار کوتاه از وضعیّتِ شهر اسمیرنا و کلیسای آن، در صدة اوّل مسیحیّت و خصوصاً زمان دریافت مکاشفه، مفهوم نامة خداوند برای کلیسای اسمیرنا بیشتر مکشوف می‌گردد.

«8و به فرشتة کلیسای در اسمیرنا بنویس که این را می‌گوید آن اوّل و آخر که مرده شد و زنده گشت.9اعمال و تنگی و مُفلسی تو را می‌دانم، لیکن دولتمند هستی، و کفر آنانی را که خود را یهود می‌گویند و نیستند بلکه از کنیسه شیطانند.10از آن زحماتی که خواهی کشید مترس! اینک ابلیس بعضی از شما را در زندان خواهد انداخت تا تجربه کرده شوید و مدّت ده روز زحمت خواهید کشید. لیکن تا به مرگ امین باش تا تاج حیات را به تو دهم.11آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید: هر که غالب آید از موت ثانی ضرر نخواهد یافت» ( مکاشفه 2 : 8 - 11 ).

باز در نامه به کلیسای اسمیرنا، مانند نامة به کلیسای افسس، خداوند با یک نشانه که برای رسول و کلیسای آن شهر قابل شناسایی باشد، آغاز صحبت می‌کند.

با توجّه به وضعیّت اعتقادی و اجتماعی این شهر، و متن صریح نامه به کلیسای اسمیرنا، می‌توان نتیجه گرفت که آن یک کلیسای تحت جفا و ستم در آن شهر بوده است، که بر خلاف مشرکان و بت پرستان آن شهر به خدای حقیقیِ ازلی و ابدی، و خداوندی عیسی مسیح اعتقاد و اعتراف داشتند.

در کل حیات به سه دوره تقسیم می‌شود:

1.     اوّل = ازل، فقط خدا بود.

پیش از خلقت جهان هستی، دوره‌ای که خدا در آن تنها حیات موجود بوده و با او هیچ کس و چیزی وجودیّت نداشت. ازل را ابتدا و آغازی نبوده.

2.     میانه = جهان هستی، آفرینش فرشتگان و انسانها.

این دوره‌ای است که در آن همه چیز خلق شد، زمان پیدایش انواع باورها و اعتقادات رنگارنگ بشری. دارای آغاز و پایان.

3.     آخر = ابد، حیات ابدی خدا.

این دوره پس از نابودی جهان هستی خواهد آمد، همه چیز در ابدیّت در قداست کامل خدا خواهد بود، در ابدیّت مرگ و انتهایی نیست.

حال با توجّه به وضعیّت سیاسی و اجتماعی شهر اسمیرنا، وقتی نوبت به نوشتن نامه به فرشتة کلیسای اسمیرنا می‌شود، چگونه باید خداوند خود را معرّفی کند تا شناخته شود؟ چگونه معرّفی برای کلیسایی که در جدالهای مذهبی و بت پرستانه، معترف به نام خدای ازلی و ابدی است لازم می‌باشد؟: «8و به فرشتة کلیسای در اسمیرنا بنویس که این را می‌گوید آن اوّل و آخر که مرده شد و زنده گشت.»

او خود را همان اوّل و آخر، به دو دورة قبل و بعد از جهان هستی که فقط خدا بود و خدا خواهد بود معرّفی می‌کند. یعنی تنها خدای حقیقی. او از عنوان میانه یعنی "جهان هستی"استفاده نمی‌کند، می‌دانید چرا؟

تمام بتها و خدایان دروغین در دورة میانی یعنی جهان هستی که فانی است، شکل گرفتند، امّا ازل و ابد مقدّس و پایدار است. همیشه در شهر بت پرستِ اسمیرنا بین مسیحیان و بت پرستان حکومت روم اختلاف و متعاقباً به خاطر قدرت حکومتی، ستم و جفا برای کلیسا بوده. پس خداوند برای این کلیسای خود می‌بایست به گونه‌ای خود را معرّفی می‌کرد که برای آنان قابل شناسایی باشد: «آن اوّل و آخر که مرده شد و زنده گشت» است که برای آنان پیغامی دارد.

اسمیرنا یکی از شهرهای مطرح و از مراکز علمی و فرهنگی منطقه محسوب می‌شد. وقتی گفته می‌شود مراکز علمی یعنی در آن شهر افرادی متفکّر و صاحب نظر در علوم و مباحثات مختلف، خصوصاً ضد دینی بودند، و علاوه بر آن یهودیان آن شهر نیز طبق ویژگی ضد مسیحی که از ابتدا داشتند، در مقابل کلیسای خداوند عیسی مسیح، که تنها ثروت و دارایی آنان کلام زنده خداوند بوده، می‌بایست بسیار به تندی و خشونت رفتار می‌کردند. لذا خداوند برای دلجویی از کلیسا به آنان می‌گوید: «9اعمال و تنگی و مُفلسی تو را می‌دانم، لیکن دولتمند هستی، و کفر آنانی را که خود را یهود می‌گویند و نیستند بلکه از کنیسه شیطانند.»

کلیسای اسمیرنا یک کلیسای شدیداً تحت جفا بود، و خداوند در ادامة نامه با به کار بردن فعل آینده، به یک دورة بسیار پر مشقّت، که احتمالاً می‌بایست ده سال به طول می‌انجامید، اشاره کرد و از آنان خواست تا پای جان امین باشند، تا بتوانند تاج حیات را دریافت کنند.

چرا ده سال؟ هفته که از هفت روز تشکیل شده و در فرهنگ کتاب مقدّسی برابر با هفت سال است، مانند آن چه برای مسح قدس‌الاقداس در مدّت هفتاد هفته، به دانیال گفته شده بود، محاسبه می‌گردد؛ پس می‌توان چنین نیز نتیجه گرفت که این ده روز شاید به مدّت زمانی برابر با ده سال اشاره داشته باشد.

به هر حال، دو آیة پایانی به کشته شدن بسیاری از مسیحیانِ کلیسای اسمیرنا اشاره می‌کند وقتی که می‌گوید از موت ثانی ضرر نخواهد دید: «10از آن زحماتی که خواهی کشید مترس! اینک ابلیس بعضی از شما را در زندان خواهد انداخت تا تجربه کرده شوید و مدّت ده روز زحمت خواهید کشید. لیکن تا به مرگ امین باش تا تاج حیات را به تو دهم.11آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید: هر که غالب آید از موت ثانی ضرر نخواهد یافت» ( مکاشفه 2 : 10 - 11 ).

این دو آیة آخر وعده به دریافت تاج حیات، و هلاک نشدنِ پس از تخت داوری خدا اشاره می‌کند. آیا به یاد می‌آورید خداوند عیسی مسیح، پیش‌تر این وعده را به چه کسانی داده بود؟

«23پس به همه گفت: اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند می‌باید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند.24زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را به جهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد» ( لوقا 9 : 23 - 24 ). آمین.

 

برگرفته از کتاب"مکاشفه، سر هفت کلیسا"نوشتة: لوک رایان

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

شمّاسان کلیسا

جهان در آشوب ادیان

دعای چه کسانی رد یا پذیرفته می‌شود