بازگشت موسی به مصر
بازگشت موسی به مصر
در کتاب خروج باب چهارم، آیات 19 الی 26 با یک صحنة عجیب امّا بسیار آموزنده مواجه میشویم که تا کنون ندیدم کسی به آن پرداخته باشد و حتّی از هر که شنیدم، متوجّه شدم برداشتهای نادرست و کمی عجیب از آن ارائه میدهند!
این آیات به اتّفاقی که پس از ملاقات موسی با خداوند در بوتة آتش داشته و نزدیک به هلاک شدن او بوده اشاره دارد.
«19و خداوند در مدیان به موسی گفت: روانه شده به مصر برگرد، زیرا آنانی که در قصد جان تو بودند، مردهاند.20پس موسی زن خویش و پسران خود را برداشته، ایشان را بر الاغ سوار کرده، به زمین مصر مراجعت نمود، و موسی عصای خدا را به دست خود گرفت.21و خداوند به موسی گفت: چون روانه شده، به مصر مراجعت کردی، آگاه باش که همۀ علاماتی را که به دستت سپردهام به حضور فرعون ظاهر سازی، و من دل او را سخت خواهم ساخت تا قوم را رها نکند.22و به فرعون بگو خداوند چنین میگوید: اسرائیل، پسر من و نخستزادۀ من است23و به تو میگویم پسرم را رها کن تا مرا عبادت نماید، و اگر از رها کردنش اِبا نمایی، همانا پسر تو، یعنی نخستزادۀ تو را میکشم» ( خروج 4 : 19 - 23 ).
کاملاً واضح است این مقدّمهای بر آغاز مأموریّتِ موسی برای رهایی قوم اسرائیل از مصر است. لذا با دقّت به این آیات، خصوصاً آیة 21 کاملاً آشکار میگردد که خدا برای موسی و مأموریّتش یک برنامه دقیقِ از پیش تعیین شده داشت و باید این مأموریّت به طور کامل و دقیق به انجام میرسید. یعنی موسی به عنوان رسول فرستاده شده از سوی خدا که حامل کلام خدا بود، میبایست قدم به قدم با طرح و نقشة خدا پیش میرفت.
در این آیات یک نکتة جالب دیگر نیز وجود دارد، و آن این که خدا برای زنده ماندن و امنیّت موسی نیز تدبیری اندیشیده بود و با توجّه به آیة 19 در مییابیم که وقتی موسی را به مصر میفرستد، زمانی بوده که دیگر دشمنانش وجود نداشتند و همه مرده بودند.
علاوه بر این میدانیم که خدا همیشه با کلامش همراه است و همیشه حاملِ کلام خدا تا زمانی که کلام به انجام نرسد در امنیّت کاملِ جانی قرار دارد و مرگ را نخواهد چشید؛ در واقعة یونس نبی، زمانی که او از حضور خدا به سمت ترشیش فرار میکند و اتّفاقاتی که در طول راه و انجام مأموریّتش میافتد، به شکل بسیار زیبایی این مهم را اثبات میکند. امّا در ادامة مسیر و این آیات با یک اتّفاق عجیب مواجه میشویم که منظور نظر نویسندة این کتاب است.
در ادامه با توجّه به این که موسی هنوز مأموریّتش را شروع نکرده و تنها کلام خدا را گرفته و حرکت مینماید، و با در نظر گرفتن این که خدا برای مأموریّت او برنامهها دارد که باید محقَّق شود، در آیة 24 میخوانیم که در بین راهِ مصر خداوند قصد جان موسی را میکند!
«24و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود.25آنگاه صِفوره سنگی تیز گرفته، غُلْفۀ پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: تو مرا شوهر خون هستی.26پس او وی را رها کرد. آنگاه صفوره گفت: شوهر خون هستی، به سبب ختنه» ( خروج 4 : 24 - 26 ).
چرا خدا قصد جان موسی را کرد؟ چه اتّفاقی افتاد؟ این خود خدا بود که او را انتخاب کرد و به این مأموریّت فرستاد! او کلامش را به موسی سپرد که میتوانست ضامن جان او باشد، حال چه شد که قصد جان او را کرد؟ چه خطایی به این بزرگی میتواند از کسی سر بزند که با توجّه به داشتن کلام خدا، امّا به سمت مرگ برود؟
در این آیات کوتاه دو موضوعِ مهم و تا به حال پرداخته نشده، از لحاظ شکل ظاهر این اتّفاق و آموزة تعلیمی آن وجود دارد که به بررسی این دو موضوع میپردازیم.
خدا چگونه قصد جان موسی کرد؟:
آیا خدا به ناگه بر موسی ظاهر شد و در یک آشکارسازیِ رو در رو اقدام به گرفتن جان او کرد؟ اوه! به هیچ وجه! این امکان ندارد. موسی هرگز خداوند را در جسم ندید، حتّی زمانی که خیمة اجتماع و قدسالاقداس نیز برپا شد، خدا در میان شکینة ابر با موسی تکلّم میکرد. این را کتاب مقدّس به ما میگوید:
«7و موسی خیمۀ خود را برداشته، آن را بیرون لشکرگاه، دور از اردو زد، و آن را"خیمۀ اجتماع"نامید. و واقع شد که هر که طالب یهوه میبود، به خیمۀ اجتماع که خارج لشکرگاه بود، بیرون میرفت.8و هنگامی که موسی به سوی خیمه بیرون میرفت، تمامی قوم برخاسته، هر یکی به در خیمۀ خود میایستاد، و در عقب موسی مینگریست تا داخل خیمه میشد.9و چون موسی به خیمه داخل میشد، ستون ابر نازل شده، به در خیمه میایستاد، و خدا با موسی سخن میگفت.10و چون تمامی قوم، ستون ابر را بر در خیمه ایستاده میدیدند، همۀ قوم برخاسته، هر کس به در خیمۀ خود سجده میکرد.11و خداوند با موسی رو به رو سخن میگفت، مثل شخصی که با دوست خود سخن گوید. پس به اردو بر میگشت. امّا خادم او یوشع بن نونِ جوان، از میان خیمه بیرون نمیآمد» ( خروج 33 : 7 - 11 ).
موسی خیلی بعدتر از خداوند استدعا نمود و او اجازه داد تا فقط یک بار از میان شکاف صخرهای برای یک لحظه پشت سرِ خداوند را ببیند.
«18عرض کرد: مستدعی آن که جلال خود را به من بنمایی.19گفت: من تمامی احسان خود را پیش روی تو میگذرانم و نام یهوه را پیش روی تو ندا میکنم، و رأفت میکنم بر هر که رئوف هستم و رحمت خواهم کرد بر هر که رحیم هستم.20و گفت: روی مرا نمیتوانی دید، زیرا انسان نمیتواند مرا ببیند و زنده بماند.21و خداوند گفت: اینک مقامی نزد من است. پس بر صخره بایست.22و واقع میشود که چون جلال من میگذرد، تو را در شکاف صخره میگذارم، و تو را به دست خود خواهم پوشانید تا عبور کنم.23پس دست خود را خواهم برداشت تا قفای مرا ببینی، امّا روی من دیده نمیشود» ( خروج 33 : 18 - 23 ).
در هیچ کجای کتاب مقدّس حتّی نوشته نشده که موسی با خداوند در هیئت فرشتة خداوند، آن گونه که با بعضیها ملاقات داشته، نیز ملاقات کرده باشد. وقتی هم که خدا به صورت فرشتة خداوند در بوتة آتش با موسی ملاقات میکند و میبیند که موسی برای دیدن او جلو میآید به او اجازه نزدیک شدن نمیدهد.
«2و فرشتۀ خداوند در شعلۀ آتش از میان بوتهای بر وی ظاهر شد. و چون او نگریست، اینک آن بوته به آتش مشتعل است امّا سوخته نمیشود.3و موسی گفت: اکنون بدان طرف شوم، و این امر غریب را ببینم، که بوته چرا سوخته نمیشود.4چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو میشود، خدا از میان بوته به وی ندا در داد و گفت: ای موسی! ای موسی! گفت: لبیک.5گفت: بدین جا نزدیک میا، نعلین خود را از پایهایت بیرون کن، زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدّس است» ( خروج 3 : 2 - 5 ).
حال وقتی موسی هرگز خدا را رو در رو ندیده، پس قطعاً همسر او صفوره نیز نمیتواند خداوند را دیده باشد. با این وجود اگر آن گونه که بعضیها در ساده لوحی تمام میگویند که صفوره وقتی دیده که خداوند دارد جان موسی را میگیرد پس رفته و سریعاً پسرش را ختنه کرده و غلفة او را پیش پای آنها انداخته تا خداوند از کشتن موسی دست بردارد، دارد یکی از فانتزیترین نمایش نامهها را تعریف میکند. در این جا فقط و فقط با مطرح کردن چند پرسش بسیار ساده و شبیهسازی آن صحنه آشکار میشود که چنین فرضیّهای تا چه حد مضحک میباشد.
ü آیا خداوند با موسی وارد نبرد تن به تن شده؟
ü آیا صفوره شاهد این نبرد بوده؟
ü آیا زور خداوند به موسی نمیرسیده که آن قدر طول کشید تا صفوره برود و پسرش را ختنه کند؟
ü آیا موسی در این جریان بر ضد خداوند بوده که خودش نرفته و پسرش را ختنه نکرده؟
ü آیا صفوره در کسری از دقیقه فوراً سنگی تیز یافت و پسرش را گرفت ختنه کرد؟
ü آیا پسرش هیچ مقاومت کودکانهای نکرد و صفوره با بیرحمی او را ختنه کرد؟
ü مگر میشود موسی بر ضد خداوند و با او در حال مقاومت باشد و چون زنش ارادة خدا را به جا آورده، خداوند از جانش بگذرد؟
ü آیا باور میکنید موسی کسی باشد که با خداوند مقاومت کند؟
ü اگر موسی مقاومت نکرده و مطیع در دستان خداوند برای مردن بوده، یعنی خداوند برای گرفتن جان او ساعتها داشته تلاش میکرده تا بتواند او را بکشد؟
ü اصلاً صفوره از کجا فهمیده که خداوند چرا قصد جان موسی را کرده که رفت و زود پسرش را ختنه کرده؟
باور چنین صحنهای یک جهالت احمقانه است. شما به هر یک از این پرسشها و پرسشهای دیگری که میتوان به اینها افزود اگر فقط اندکی تأمّل کنید، خواهید دید، چنین فرضیّهای که متأسّفانه در برخی از کلیساها تعلیم داده میشود چه میزان مضحک است.
فقط کافی است تا در عهد عتیقِ کتاب مقدّس تفحّص کنید و ببینید که هرگاه خدا مستقیماً قصد جان شخص یا قومی را کرده، آنان حتّی مجال گریختن یا مقاومت در برابر خداوند را نیافتند.
پس صحنة حقیقی این واقعه به چه شکلی بوده؟ کتاب مقدّس میگوید زمانی که موسی و خانوادهاش در بین راهِ رفتن به مصر در مکانی برای استراحت فرود آمده و توقّف کردند، خداوند قصد جان موسی را نمود. دانستیم که این نمیتواند برخورد رو در رو و آشکار بوده باشد.
و نیز این واقعه نمیتواند چیزی مانند برانگیختن گروهی از انسانها برای کشتن موسی بوده باشد، چون اوّلاً به چنین چیزی اشاره نشده و دوّماً این که اگر هم این گونه بوده باشد، ختنه کردن پسرِ موسی و کوتاه آمدن خداوند از کشتن او هم بیمعنی است.
با در نظر گرفتن شرح واقعهای که مکتوب گردید، حتّی نمیتوان گفت که چیزی مانند حملة حیوانات درنده یا بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله و آتشفشانی و ... بوده باشد، چون این بلایا گریبان تمام اهل خانه موسی را باید میگرفت و ختنه کردن پسر او هم معنی نداشت.
فقط با اندکی تأمّل حاصل میشود که چنین اتّفاقی که دست خداوند در کار باشد و صفوره نیز فرصت کافی برای ختنة فرزند داشته باشد، فقط به این طریق میتوانست باشد که موسی در بستر بیماریِ بسیار سختی افتاده باشد.
موسی محال ممکن بود با خداوند مقابله کند، به یاد داشته باشید او برای خدمتگزاری و اطاعت از فرمان خداوند به سمت مصر حرکت کرده بود و قطعاً اگر خودش برای ختنه فرزند اقدام ننموده تنها در شرایطی میتوانست درست باشد که سخت در بستر بیماری بوده و نایی برای این کار نداشته که صفوره اقدام نموده.
حال صفوره از کجا فهمیده که میبایست پسر را ختنه کند تا خداوند دست از جان موسی بردارد؟ کاملاً مشخّص است موسی یک نبی بود و او از حقیقت آگاه بوده، قطعاً موسی به صفوره گفته که این احتضار او به سبب کوتاهیش در ختنه نکردن فرزند ذکورش است. عهدی ابدی که خداوند با ابراهیم و ذرّیّت او بسته بود؛ و صفوره برای به جا آوردن آن عهد سریعاً پسرش را ختنه کرده و غلفة او را پیش پای موسی انداخت.
«9پس خدا به ابراهیم گفت: و امّا تو عهد مرا نگاه دار، تو و بعد از تو ذرّیّت تو در نسلهای ایشان.10این است عهد من که نگاه خواهید داشت، در میان من و شما و ذرّیّت تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود،11و گوشت غلفۀ خود را مختون سازید، تا نشان آن عهدی باشد که در میان من و شما است.12هر پسر هشت روزه از شما مختون شود. هر ذکوری در نسلهای شما، خواه خانهزاد خواه زر خرید، از اولاد هر اجنبی که از ذرّیّت تو نباشد،13هر خانهزاد تو و هر زر خرید تو البتّه مختون شود تا عهد من در گوشت شما عهد جاودانی باشد.14و امّا هر ذکور نامختون که گوشت غلفۀ او ختنه نشود، آن کس از قوم خود منقطع شود، زیرا که عهد مرا شکسته است» ( پیدایش 17 : 9 - 14 ).
دقّت کنید خدا در جسم ظاهر نشده و موسی و صفوره او را ندیدند، موسی در بستر بیماری بود، و او تنها شخصیّت حاضر در آن منزلگاه بوده، پس صفوره غلفة بریده شدة پسرش را فقط پیش پای موسی میتوانست انداخته باشد تا نشانی باشد بر ادای سنّت نیاکان او که خداوند با دیدن آن از جان موسی دست کشیده.
کتاب مقدّس به ما میآموزد که خدا بارها با بیماری کسی را تنبیه نموده است. مثلاً مرضی که خدا بر جان یهورام انداخت: «12و مکتوبی از ایلیای نبی بدو رسیده، گفت که: یهوه، خدای پدرت داوود، چنین میفرماید: چون که به راههای پدرت یهُوشافاط و به طریقهای آسا پادشاه یهودا سلوک ننمودی،13بلکه به طریق پادشاهان اسرائیل رفتار نموده، یهودا و ساکنان اورشلیم را اغوا نمودی که موافق زناکاری خاندان اَخاب مرتکب زنا بشوند و برادران خویش را نیز از خاندان پدرت که از تو نیکوتر بودند به قتل رسانیدی،14همانا خداوند قومت و پسرانت و زنانت و تمامی اموالت را به بلای عظیم مبتلا خواهد ساخت.15و تو به مرض سخت گرفتار شده، در احشایت چنان بیماریای عارض خواهد شد که احشایت از آن مرض روز به روز بیرون خواهد آمد» ( دوّم تواریخ 21 : 12 - 15 ).
چرا خدا قصد جان موسی کرد؟:
چرا خدا قصد جان موسی کرد؟ موسی تازه برای یک مأموریّت بسیار بزرگ برگزیده شده بود و هنوز خدمتش را آغاز نکرده بود که در مسیر راهِ مصر، خدا قصد گرفتن جان او را نمود. از سوی دیگر در کتاب مقدّس میخوانید که خدا برای خدمت او برنامههایی از پیش طرحریزی شده داشت؛ پس حقیقتاً چرا پیش از شروع خدمت او، قصد جانش را کرد؟
در نگاه اوّل میتوان چنین برداشت کرد که چون او پسرش را حسب عهدی که خدا با ابراهیم و نسل بعد از او بسته بود، ختنه نکرده، خدا قصد کشتنِ او را نموده. این درست است، امّا به این سادگی هم نیست. نظرتان را با چند نکتة مهم، به این ماجرا بیشتر جلب میکنم.
با توجّه به باب دوّم کتاب خروج پسر موسی از زمانی که به دنیا آمده بود تا روزی که توسّط مادرش ختنه شد، سالها از عمرش میگذشت و هنوز ختنه نشده بود، یعنی موسی هنوز به عهدی که خدا با جد او ابراهیم و نسل بعد از او بسته بود اعتنا نکرده و پسرش را ختنه نکرده بود: «16و کاهن مدیان را هفت دختر بود ...21و موسی راضی شد که با آن مرد ساکن شود. و او دختر خود، صفوره را به موسی داد.22و آن زن پسری زایید، و موسی او را جِرشون نام نهاد، چه گفت: در زمین بیگانه نزیل شدم.23و واقع شد بعد از ایّام بسیار که پادشاه مصر بمرد، و بنیاسرائیل به سبب بندگی آه کشیده، استغاثه کردند، و نالۀ ایشان به سبب بندگی نزد خدا برآمد.24و خدا نالۀ ایشان را شنید، و خدا عهد خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب به یاد آورد» ( خروج 2 : 16 - 24 ).
آیا خدا نمیدانست که موسی عهدِ او را به جا نیاورده و اشتباه کرد که او را برای چنین مأموریّتی انتخاب کرد؟ آیا خدا بعداً از انتخابش پشیمان شد و قصد جان موسی را کرد؟ در بین راه خدا چه طور فهمید که پسر موسی ختنه نشده؟ فکر کردن به ندانستن خدا و اشتباه کردن او عین کفر به خدا است. حاشا از خداوندی که آخر را از اوّل میداند و بخواهد چنین اشتباهی بکند.
این اتّفاق بسیار عمیقتر از به جای آوردن عهد ختنه بود، چون اگر تنها ختنه نکردن مسبّب بود، پس میبایست موسی در همان روز نهمِ تولّدِ فرزند به علّت ختنه نکردن او کشته میشد. این اتّفاق قطعاً در خود تعالیم بسیار مهمی دارد که برای هشدار به آیندگان مکتوب گردیده. بیایید به این موضوع دقیقتر نگاه کنیم و ببینیم در خود چه درسهایی برای ما دارد.
درس اوّل: خارج شدن از حیطة قانون جزا ندارد:
موسی زمانی که با صفوره ازدواج کرد از حدود قوم برگزیدة خدا خارج و دور شده بود؛ او دیگر از اهالی مدیان محسوب میشد. ذرّیّت ابراهیم همان گونه که میراثدار وعدههای خدا بودند، زیر تیغ عهدهای خدا نیز بودند. امّا موسی در میان قوم نبود.
بگذارید با مثالی این را بیشتر توضیح دهم. در اکثر کشورهای دنیا جهت رانندگی از سمت راست جاده است، حال اگر کسی از سمت چپ براند مجرم و جریمه خواهد شد؛ امّا در برخی از کشورها مانند انگلیس این قانون برعکس است و جهت رانندگی از سمت چپ میباشد، حال وقتی کسی در کشوری مانند انگلیس، بر خلاف قانون کشور خود از سمتی دیگر براند به هیچ وجه مجرم نیست. و برعکس اگر برگردد به کشور خود و مطابق قانون کشوری مانند انگلیس براند قطعاً با او مانند مجرم برخورد میشود.
موسی وقتی از مصر و نزد قوم خود خارج شد، تابعیّتی دیگر پذیرفت و یک مدیانی محسوب میشد، هر چند در اصل یک اسرائیلی بود، امّا به خاطر عدم رعایت قوانین قوم خود در مدیان مجرم محسوب نمیشد. حال در این جا کتاب مقدّس دو نکتة بسیار مهم را به ما میفهماند.
اوّل آن که اگر کسی از قوم خدا خارج شود، خدا دیگر با او در زمین کاری ندارد، و همان گونه که در انتهای زمان و روز داوری سایر اقوام برای هلاکت ابدی میروند او نیز بدون در نظر گرفتن اصالتش محکوم به هلاکت ابدی است؛ این هشداری برای آنانی است که یا از ایمان بر میگردند یا از شریعت خدا خارج و دور میشوند است.
دوّم این که خدا نشان داده که تا روز داوری با اعتقادات دیگر کاری ندارد و در فکرهای او جایی ندارند و آنان را تا روز حسابرسی تحمّل میکند.
از این روی بود که تا وقتی موسی در مدیان بود به علّت ختنه نکردن پسرش مجرم شناخته نمیشد. امّا وقتی وارد مصر شد، داستان برگشت.
درس دوّم: ورود جرم در حیطة قانون محکومیّت دارد:
موسی در مدیان در نظر خدا دیده شد، زیرا او پیش از تولّدش برای یک مأموریّت بزرگ برگزیده شده بود. مأموریّت او برای رهایی قوم اسرائیل از دست فرعون مصر بود و او باید به سمت قوم خود باز میگشت. ولی او برای ملحق شدن به قوم خود میبایست مانند آنان بیملامت و بیعیب از لحاظ قوانین قوم و احکام خدا میبود و این دقیقاً جایی بود که موسی قبل از ورود به حیطة قانون خدا، خود را از جرایم مبرّا نکرد بلکه بزرگترین قانون عهد قوم خود تا آن زمان، یعنی عهد ختنه را به جا نیاورده بود.
لذا به محض ورود به مصر، در حیطة قانون قوم برگزیدة خدا، چون با خود رجاست و نافرمانی به همراه داشت، آناً از سوی خدا مورد غضب قرار گرفت. در قوم اسرائیل کلام عهد خدا منعقد شده بود و نافرمانی از آن جرم محسوب میشد، موسی علاوه بر این که اصالتاً از قوم بوده و به سوی قوم خود بازگشت مینمود؛ بلکه بسیار بیشتر از این، او میبایست رسول عهدی جدید با خدا میشد، پس نمیبایست در او هیچ عیب و خطایی وجود میداشت.
امّا او با خود، پسرش را که مانند رسوم امتّهای دیگر بزرگ کرده بود وارد حیطة قوم خدا نمود. این به ما میآموزد که قانون خدا برای همگان یکسان و بدون استثنا است. او تحمّل نمیکند قوانین او نقض شود حتّی توسّط محبوبترین کسانی که آنان را دوست میدارد. کتاب مقدّس پر است از چنین برخوردهای با خاطیان. کلام خدا هرگز نمیباید بیحرمت گردد.
این یک هشدار است برای کسانی که در کلیساها هستند و رجاسات را وارد کلیسا میکنند. رجاسات با خود بیماری به همراه دارد، خدا برای چنین جرمهایی با جان افراد تقاص میگیرد، همان گونه که موسی را به بستر بیماری انداخت و نمونههای بسیاری که در کتاب مقدّس میتوان یافت. بسیاری را دیدم که میگویند چرا در کلیساها این قدر بیماری است، اوه! باید افراد به خود نگاه کنند که کدامین رجاست را وارد کردند، متأسّفانه کلیساها پر شده از آیینها و رسوم امّتهای بیگانه که خدا گفته از آنها نفرت دارد.
موسی نمیبایست با پسر نامختونش وارد مصر میشد، یا این که پیش از ورود میبایست او را ختنه میکرد. موسی با آزادی و قوانینی که در مدیان بود و او را تبرئه میکرد وارد حیطة قوم خدا شد، امّا همان آزادی در قوم برگزیده و دارای کلام خدا جرم محسوب میشد.
تا پیش از ورود به مصر او فرصت داشت، امّا او این را تا آن زمان نفهمیده بود. خدا کمی پیشتر به طریقی آشکار به موسی این مهم را هشدار داده بود که در جایی که مکان مقدّس است با شایستگی و فروتنی و اطاعت حاضر باشد: «4چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو میشود، خدا از میان بوته به وی ندا در داد و گفت: ای موسی! ای موسی! گفت: لبیک.5گفت: بدین جا نزدیک میا، نعلین خود را از پایهایت بیرون کن، زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدّس است» ( خروج 3 : 4 - 5 ).
موسی در مدیان و جزو مردم مدیان محسوب میشد و برای همین اجازه نداشت به بوتة آتش که قدمگاه مقدّس خداوند بوده نزدیک شود.
خادمین کلیساها باید بدانند که اصلاً مهم نیست چه جایگاهی در کلیسا و یا حتّی در نزد خدا دارند، نباید در احکام خدا انحراف و رجاست وارد کنند، چون خدا تحمّل نخواهد کرد. اگر هنوز با وجود خطاهای بسیار در کلیسا، هنوز کسی در جایگاه خود قائم است، آنگاه اعضای آن کلیسا بر خود بلرزند زیرا در کلیسای خداوند عیسی مسیح نیستند و از حیطة کلیسای خداوند خارج شده و باید منتظر روز داوری مهیب خداوند بمانند.
گناه، اشتباه و رجاست را نمیتوان از عقوبتی که خدا بر شخص یا کلیسایی میآورد سنجید و فهمید، بلکه میبایست آن را از عدم انطباق با کلام خدا شناخت و از خود دور نمود. زیرا عقوبت خدا برای کلیسای برگزیدة خود در دنیا است در حالی که برای خارج شدگان از حیطة خداوند ( کلیسای حقیقی ) در روز داوری است؛ و همین امر میتواند باعث ایجاد یک لغزش و اشتباه بزرگ گردد.
درس سوّم: صفوره و پسرش هنوز به قوم نپیوسته بودند:
در آیات 25 و 26، صفوره پس از ختنة پسر خود و انداختن غلفة او پیش پای موسی، به او میگوید که: «25... تو مرا شوهر خون هستی.26پس او وی را رها کرد. آنگاه ( صفوره ) گفت: شوهر خون هستی، به سبب ختنه.» این سخن یعنی چه؟
مدیانیان نیز از ذرّیّت ابراهیم و یکتا پرست بودند. از ازدواج موسی با صفوره دخترِ یترون کاهنِ مدیان و رفتارهای بعدی یترون نسبت به موسی و کلام خدا نیز کاملاً میتوان به این مهم پی برد.
امّا در این آیات به یک نکتة جالب بر میخوریم. موسی با صفورة مدیانی وقتی که ازدواج کرد زیر قوانین مدیان قرار گرفت، ختنه نشدن پسر موسی تا آن زمان نه تنها این را اثبات میکند بلکه به ما میفهماند که هنوز همسر موسی حسب قوم اسرائیل به موسی نپیوسته و زیر سایة قوم شوهر خود قرار نگرفته بود؛ و احتمالاً با او در بعضی از موارد مخالفت مینموده مانند ختنه نکردن پسرشان که نشان میدهد او بر شوهرش استیلا داشته است.
برای موسی که قرار بود به عنوان رسول عهد خداوند و رهبر قوم برگزیدة خدا وارد مصر شود، این یک خطای بزرگ محسوب میشد. وقتی که آنها وارد مصر شدند و در بین راه برای استراحت اطراق کردند، وارد حیطة خدمتی موسی و قوم خدا شدند و دیگر این ناشایستگی برای خدا قابل تحمّل نبود لذا قصد جان موسی را کرد.
موسی که برگزیده و فرستادة خدا بود نمیتوانست با زنی که از امّتی دیگر و چیره شده بر او باشد پیامآور خدا گردد، چون او پیشتر تحت قدرت این زن از بزرگترین عهد خدا تا آن زمان سر باز زده بود؛ این نه تنها مورد پذیرش خدا نبود بلکه قطعاً در آیندهای نزدیک فجایع بزرگی را به بار میآورد.
به اخاب و زنش ایزابل نگاه کنید؛ مشابه همین وضعیّت است، فقط با یک تفاوت، اخاب به حکم خدا بر تخت اسرائیل ننشست بلکه او پس از پدرش"عُمری"که از بدترین پادشاهان اسرائیل بود و رجاسات بسیاری را در قوم وارد کرد بر تخت نشست. فرق او با موسی این بود که او برگزیدة خدا و دارای کلام مقدّس خدا نبود، امّا فقط در رأس قوم برگزیدة خدا قرار گرفت. و او چه کرد؟
او اِیزابَل دختر پادشاه صیدون که زنی بسیار ستمگر و بت پرست بود را به همسری گرفت و آن زن بر اخاب استیلا یافت: «30و اَخاب بن عُمْری از همۀ آنانی که قبل از او بودند در نظر خداوند بدتر کرد.31و گویا سلوک نمودن او به گناهان یرُبْعام بن نباط سهل میبود که اِیزابَل، دختر اَتْبَعْل، پادشاه صیدونیان را نیز به زنی گرفت و رفته، بَعل را عبادت نمود و او را سجده کرد.32و مذبحی به جهت بعل در خانۀ بَعل که در سامره ساخته بود، برپا نمود.33و اَخاب اشیره را ساخت و اَخاب در اعمال خود افراط نموده، خشم یهوه، خدای اسرائیل را بیشتر از جمیع پادشاهان اسرائیل که قبل از او بودند، به هیجان آورد» ( اوّل پادشاهان 16 : 30 - 34 ).
از این دو واقعه باید یک درس عالی گرفت؛ کتاب مقدّس نشان میدهد که خدا به هیچ وجه به برگزیدگان و مسح شدگانش برای خدمتهای بزرگ در کلیسا اجازة خطاهای هولناک را نمیدهد، یا پیش از آن هلاک میکند یا او را به راستی میکشاند، دقیقاً کاری که با موسی کرد. پس کلیساها باید بدانند که هرگز نمیبایست بر خادمین مسح شدة خدا ایراد بیاورند، زیرا آنان آقایی دارند که حسابشان را به او پس میدهند.
امّا بر آنانی که به اشتباه بر مسند مقدّسین و در جایگاه کلیسا مینشینند و فاقد حکم و مسح خداوند هستند، حتّی اگر رجاسات بسیار بیاورند و فجایع بسیاری به بار بیاورند، هیچگاه خود خداوند تا پیش از روز عظیم و مهیب آخرالزمان وارد عمل نخواهد شد و آنان را با سزای اعمالشان وا میگذارد که اخاب و زنش ایزابل یک نمونه از این دسته افراد بودند.
حال ایمانداران متوجّه و هوشیار باشید! اگر در کلیسایی هستید که در آن پر است از رجاست و اعمال خلاف کلام خدا و رهنماییهای ضد کتاب مقدّس، شک نکنید که در آن کلیسا هیچ خادم مسح شدهای از سوی خدا وجود ندارد و میبایست ذرّیّت خدا از آن کلیسای دروغین خارج شوند. همان گونه که در کتاب مکاشفه مکتوب است، این پیغامی هست که خداوند در زمان آخر، توسّط یکی از رسولان برگزیدة خود به کلیساها اعلام خواهد نمود.
«4و صدایی دیگر از آسمان شنیدم که میگفت، ای قوم من از میان او بیرون آیید، مبادا در گناهانش شریک شده، از بلاهایش بهرهمند شوید.5زیرا گناهانش تا به فلک رسیده و خدا ظلمهایش را به یاد آورده است.6بدو رد کنید آن چه را که او داده است و به حسب کارهایش دو چندان بدو جزا دهید و در پیالهای که او آمیخته است، او را دو چندان بیامیزید.7به اندازهای که خویشتن را تمجید کرد و عیاشی نمود، به آن قدر عذاب و ماتم بدو دهید، زیرا که در دل خود میگوید، به مقام ملکه نشستهام و بیوه نیستم و ماتم هرگز نخواهم دید.8لهذا بلایای او از مرگ و ماتم و قحط در یک روز خواهد آمد و به آتش سوخته خواهد شد، زیرا که زورآور است، خداوند خدایی که بر او داوری میکند.9آنگاه پادشاهان دنیا که با او زنا و عیاشی نمودند، چون دودِ سوختنِ او را بینند، گریه و ماتم خواهند کرد،10و از خوف عذابش دور ایستاده، خواهند گفت، وای وای، ای شهر عظیم، ای بابل، بَلده زورآور زیرا که در یک ساعت عقوبت تو آمد» ( مکاشفه 18 : 4 - 10 )!
در حدود دو هزار و هفتصد سال پیش ارمیای نبی نیز به این واقعة آخرالزمانی اشاره کرده: «42دریا بر بابل برآمده و آن به کثرت امواجش مستور گردیده است.43شهرهایش خراب شده، به زمین خشک و بیابان مبدّل گشته. زمینی که انسانی در آن ساکن نشود و احدی از بنیآدم از آن گذر نکند.44و من بیل را در بابل سزا خواهم داد و آن چه را که بلعیده است از دهانش بیرون خواهم آورد. و امّتها بار دیگر به زیارت آن نخواهند رفت و حصار بابل خواهد افتاد.45ای قوم من از میانش بیرون آیید و هر کدام جان خود را از حدّت خشم خداوند برهانید.46و دل شما ضعف نکند و از آوازهای که در زمین مسموع شود مترسید. زیرا که در آن سال آوازهای شنیده خواهد شد و در سال بعد از آن آوازهای دیگر. و در زمین ظلم خواهد شد و حاکم به ضدِ حاکم خواهد برآمد.47بنابراین اینک ایّامی میآید که به بتهای بابل عقوبت خواهم رسانید و تمامی زمینش خجل خواهد شد و جمیع مقتولانش در میانش خواهند افتاد» ( ارمیا 51 : 42 - 47 ).
برگردیم به ماجرای موسی. از آن جایی که موسی یک نبی بوده قطعاً در خصوص وضعیّتی که برایش پیش آمده به صفوره هشدار داده. فقط کافی بود تا صفوره با یک حرکتی، پیوستن خود را به قوم شوهرش و قرار گرفتن زیر سایة او و قومش اعلام کند. و او چه کرد؟ او بزرگترین عهد خدا با قوم اسرائیل را به جا آورد، یعنی خودش دست به کار شد و غلفة پسر خود را برید و عهد ختنه را که خدا با ابراهیم و ذرّیّت او بسته بود را به جا آورد.
آیا این کافی بود؟ نه! او میبایست این نشان را پیش پای موسی میانداخت، یا شاید بهتر باشد بگوییم بین دو پای موسی. بین دو پای کسی قرار گرفتن به معنی پذیرفتن آقایی و سروری آن شخص است، این کاری بود که"روتِ"موآبی شبانه در بین پاهای بوعز انجام داد و خوابید تا نشان دهد خواهان زوجیّت او است: «7پس چون بوعَزْ خورد و نوشید و دلش شاد شد و رفته، به کنار بافههای جو خوابید، آنگاه او آهسته آهسته آمده، پایهای او را گشود و خوابید» ( روت 3 : 7 ).
صفوره نیز با ختنه کردن پسرش و گذاشتن غلفة او پیش پاهای شوهرش در بستر بیماری، نه تنها عهد خدا را به جا آورد بلکه خود و پسرش را نیز زیر سایة موسی برد. میخواهم خوب به این جا دقّت کنید! موسی و صفوره حسب رسوم مدیان ازدواج کرده بودند و این برای خدا کافی نبود؛ این حرکت صفوره به شباهت عمل روت در پیش پای بوعز بود که به معنی اعلام موافقت و درخواست زوجیّتِ او بوده، حال به کلام گفته شدة صفوره دقّت کنید!
«تو مرا شوهر خون هستی.» تمام شد! این جمله نشان پذیرفتن پیوند ازدواج بود حسب عهد و پیمانی که در قوم اسرائیل مرسوم بود. با این جمله صفوره خود را متعهّد به پیوند نکاح با موسی نمود. و سریعاً پس از انجام و بیان این جمله که: «شوهر خون هستی، به سبب ختنه» نشان داد موسی را به شوهری خود، این بار و حسب عهد خدا در قوم اسرائیل ( عهد ختنه ) پذیرفته و مانند سایر زنان اسرائیلی زیر سایة شوهر و حکم خدا قرار گرفته. این جا بود که هر عیبی از موسی برداشته شد و خدا او را رها نمود و سلامتی داد.
درس چهارم: موسی چون حامل کلام خدا بود فرصت یافت:
یک نکتة جالب دیگر در این اتّفاق حائز اهمیّت است؛ و آن این که چرا احتضار و جان دادن موسی تا به این حد طول کشید که صفوره به خودش بیاید و کار درست را انجام دهد؟ گرفتن جان موسی که خدا به قصد آن رفته بود، برایش به آنی میّسر بوده، پس چرا این قدر زمان برد. صحبتهای موسی با صفوره و مجاب شدن او، یافتن یک سنگ تیز برای ختنه و گرفتن و مجاب کردن فرزند برای یک عمل فوری، دقّت در کار و زمان لازم برای انجام این عمل، زمانبر بوده. چرا خدا این را آن قدر طول داد؟
این به ما یک درس بزرگ دیگر را میدهد. موسی دارنده و حامل کلام خدا بود. او کلام خدا، برای فرعون مصر و رهایی قوم خدا را به همراه داشت. او نمیتوانست به هیچ طریقی کشته شود چون او کلام خدا را با خود داشت و باید آن کلام محقَّق میشد، کلام خدا هیچگاه در طول تاریخ بشری رها یا باطل نگردیده و هیچگاه از کسی به کسی دیگر منتقل نشده. هرگاه به کسی رسیده آن شخص فقط تحت هر شرایطی تا به انتها باید به پیش میبرد.
یونس یک نمونة عالی از شخصی است که کلام خدا را با خود داشت و با آن کلام وقتی از حضور خدا فرار نمود و در دریا به دهان یک نهنگ غول پیکر افتاد، امّا جانش تلف نشد و هلاک نگردید، او بالاخره نجات یافت و مأموریّتش را به انجام رساند. حاملان کلام خدا محال است تا کلام سپرده شده به آنان را به انجام نرسانند جانشان تلف شود چون آن کلامِ مقدّس از جانشان حفاظت خواهد کرد؛ کلام خدا باید محقَّق شود.
موسی دارندة وعدهها و حامل کلام خدا بود که میبایست محقَّق میشد پس محال ممکن بود خدا جان او را بگیرد، کتاب مقدّس میگوید که خدا فقط قصد جان موسی را کرد و او آن قدر این را ادامه داد تا موسی و همسرش هر رجاساتی را از خود دور نمایند و در شرایط پسندیدة خدا قرار گیرند.
لازم است تا این را تأکید کنم که این وضعیّت فقط برای کسانی که حقیقتاً دارندة کلام خدا هستند صدق میکند و اگر خدا قصد جان هر شخصی که فاقد کلام او میباشد را بکند به او مجال نمیدهد، مانند آن چه که با قورح و اهل خانة او کرد.
قورح خواست تا در ابتدا بین قوم خدا شقاق انداخته و با مخالفت علنی با موسی و جمع نمودن عدّهای در گرد خود یک فرقه تشکیل دهد. و از آن جایی که خدا با هر فرقهای در قوم خود مخالف است، سریعاً واکنش نشان داد و قورح که کلام دروغین را برداشته و مدعّیِ داشتن کلام خدا بود را هلاک نمود.
دعای من این است تا کلام حیات بخش خدا در دل و جان هر ایمانداری چنان نور و روشنایی ایجاد نماید که او را برای همیشه از تاریکی جدا نموده و در طریق نور و راستی سالک گرداند.
نظرات
ارسال یک نظر